دفاع از محیط زیست در کتاب «جوجه¬کلاغ¬ها سیاه به دنیا نمی¬آیند بعداً سیاه می¬شوند» از اکبر اکسیر
آنهایی که حقیر سراپا تقصیر را از نزدیک میشناسند و با حدود و ثغور افاضات بنده در علوم مختلف ارضی، سماوی و بحری آشنایی دارند نیک میدانند که خرق عادت و بدعت آفرینی یکی از عادت های خاص بنده است و تا جایی که ملاحظات راهبردی و شرایط سیاسی محله، شهر، استان و کشور اجازه بدهد ادای آدم های آوانگارد و پیشرو را در میآوریم.
این شیوه مرضیه و رویه نیک اندیشانه را در خصوص پدیده کتابخوانی نیز به کار بسته ایم و نتایج درخشانی به ویژه در صرفه جویی زمان حاصل شده است. فی المثل برخی کتابها را از انتها به ابتدا تورق میکنیم. برخی را از اواسط به سمت ابتدا و برخی را از اواسط به انتها! گاهی اوقات فقط کتابی را تورق میکنیم بدون این که سی و دو حرف فارسی را که به ضرب و زور به هم متصل شده اند،دریابیم و وقعی بنهیم! زمانی هم کتاب را به جای خواندن خواندن، مطالعه میکنیم. چندین بار... تو گویی که قرار است از آن آزمون برگزار شود.
شعرهای فرانو اکسیر از آن جمله اند که با یک بار خواندن شیرینی آن کم نمیشود و باید چند بار بخوانی تا مزه اش را دریابی...
هر چند نسل جدید با این حلاوت دهانش شیرین نمیشود و از کتاب و کتابخوانی گریزان است و از بیت دوستان وقت عصیر است و کتاب بیشتر با بخش اول داستان سر و کار دارند تا کتب! قدیمی تر های نسل جدید هم به مدد کپی پیست همه کتاب نویس شده اند و کسی را یارای کتابخوانی نیست، ولی وقتی صحبت از نگارش کتاب میشود همه سینه چاک میشوند و پایه اند!
درست است که از قدیم گفتهاند کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ولی این دلیل نمیشود، خلقالله به مقوله قدرت ذهن و کتاب و فرهنگ کتاب بیتوجه باشند! ناگفته نماند مقوله کتاب با سرانه مطالعه تفاوتهای اساسی دارد چراکه سابق بر این، یک نفر که همهچیز را میدانست و به قول معروف گوشی دستش بود کتاب مینوشت و بقیه میخوانند؛ اما الان که « همهچیز را همگان دانند»، خلقالله همه دست به صفحهکلید شده اند و کتاب مینویسند؛ و هیچکس هم نمیخواند!
حق هم دارند. بههرحال عمرِ گرانی که بنا به مشاهدات شخصی حافظ، از آب روان تندتر میگذرد، ارزشی بهمراتب بیشتر از طلا و جواهر دارد که آدم وقتش را برای خواندن کتاب هدر بدهد! ( بله … چی شده؟ شعر مال حافظ نیست. مگه حافظ صبح تا شب کنار جوی آب نمینشست و گذر عمر رو آچارکشی نمیکرد ؟! نه آقا این شعر «تندتر از آب روان، عمر گران میگذرد»، مال سهرابه!)
حالا هر کی … بههرحال در این شرایط خاص که «در چشم خرده بینان هر نقطه صد کتاب است»، مردم بیشتر ترجیح میدهند کتاب بنویسند تا اینکه کتاب بخوانند. اصلاً چه معنا دارد کسی که گوشت ویل کیلویی یک میلیون تومانی و هویچ آمریکایی کیلویی ۴۰۰ هزار تومان میخورد، کتاب بخواند؟! کسی که کاشانهاش متری ۷۰ میلیون میارزد، قیمت ماشینش برابر با حقوق یک سال ۲۰۰ تا کارگر ایرانخودرو است و برای عمل خال گوشتی پشت کمرش یک تُکپا تا آلمان میرود و برمیگردد، یا باید کتاب اوریجنال بخرد برای دکوراسیون کتابخانه لاکچری اش یا برای نسلهای بعدی از تجاربش کتاب بنویسد! در جریان هستید که این روزها نوشتن کتاب مثل داشتن شماره روند، ژن خوب، ویلای شمال، ماشین میلیاردی، مدرک دکتری، پوشاک برند و … حسابی کلاس دارد. شاهد مثال حضور گسترده سلبریتی های کاربراتوری و پیژامه پوش در این عرصه است که بعد از فتح تمام تپههای فرهنگی مملکت از آوازخوانی، نقاشی، شاعری، مجریگری گرفته تا اظهارنظر در خصوص عرقسوز شدن رانندگان کامیون، واردات کود انسانی و … اخیراً به گلکاری روی تپههای فرهنگ و نگارش کتاب روی آوردهاند و بدون اطلاع قبلی یا اهن گفتن و سرفه کردن، یهویی نویسنده میشوند! تازه برای کتابشان، جشن تولد، جشن شابک، جشن امحاء ببخشید جشن امضاء و … هم میگیرند!
از سویی قرار نیست هر شاخص یا آماری که اروپاییها و غربیها به آن استناد میکنند، ما هم سریع آن را حلوا حلوا کنیم و ساعت مان را بر اساس مدل آماری آنها کوک کنیم! خدا همه رفتگان شما بیامرزد، خدابیامرز پدر عموسیفی (سرایدار مفخم مدرسه ما)، مردهشور بود. اما در بحث دستمزد خداوکیلی انصاف را رعایت میکرد. مثلاً اگر مرده چاق بود، کیلویی حساب میکرد یا اگر مرده دراز بود، متری دستمزد میگرفت! اگر هم میت نوزاد بود یا چند میت به صورت فلهای یا تصادف کرده میآوردند، آنها را دانهای میشست!
در مورد کتاب هم میتوانیم شاخص کتابخوانی را مختصری آچارکشی کنیم و باکمی تغییر مثلاً بهجای «سرانه مطالعه کتاب»، «سرانه نگارش کتاب» را مورد استناد قرار بدهیم! تازه الان یارانهای بابت نوشتن کتاب پرداخت نمیشود. کافی است رسانه میلی اعلام کند بابت نوشتن کتاب دو ریال یارانه پرداخت میشود، اگر صف جلوی وزارت ارشاد از صف جلوی دفاتر پیشخوان بابت دریافت سیمکارت یارانه معیشتی شلوغتر نشد، گردن نازک حقیر!
بگذریم ... اکبر اکسیر که امروز حتی پروانه های آستارا هم دوستش دارند، کاری به اعداد و ارقام کتابخوانی و کتابنویسی ندارد و با سلاح قلم به دفاع از محیط زیست برخاسته و اگر شکارچیان غیر مجاز و جنگل خواران بدون جواز بلایی سرش نیاورند، میخواهد یک تنه دین خود را به این نعمت خدادادی ادا میکند.
او میخواهد به ما بفهماند فک های مرده قیر اندود، صدای اره موتوری تازه از تعمیر برگشته، پمپ های چاه های عمیق، دکل های وسط دریا، فلامینگوهای زخم خورده، زباله های ساحل، زغال جنگلی، بوی قلیان، قتل عام درندگان و چرندگان و پرندگان، اجاره خانه قدیمی پدر به مسافران و ... ارثیه ای است شوم که برای نسل های بعدی میگذاریم به علاوه چند NGO مختلط که هر از گاهی علم میشوند و قبل از اینکه کار به جاهای باریک بکشد خیلی زود هم بر چیده میشوند!
نمونه ای از هنر نمایی ما در محیط زیست و البته برگی از آن هزاران را جناب اکسیر قلمی نموده است.
جنگل را سوزاندیم، مزارع را خوردیم
دریا را از ماهی گرفتیم
فاضلاب را به رودخانه انداختیم
از دره تا قله را ویلا کردیم
ساحل را زباله دانی
حالا هر روز یک NGO علم میشود!
شاید وقت آن رسیده باشد هر روز و روزی چند بار این شعر ها را با خود زمزمه کنیم که « این خاک فقط به لطف چشمه سبز میشود»؛ «جنگلبان چه تقصیری دارد، اره و تبر ارزان شده اند»؛ « چاه عمیق که زدیم، دعای باران یادمان رفت»؛ «تالاب ها در حال خشکیدن اند» و ...
آیا گوش شنوایی هست ؟! یا باید فقط خودمان زمزمه کنیم و به تنهایی محیط زیست بگرییم؟
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |