menusearch
nedayekatul.ir

آخرین ماوای دل های شکسته زائران / راهی بجز از پنجره فولاد نمادست...

جستجو
(0)
(0)
آخرین ماوای دل های شکسته زائران / راهی بجز از پنجره فولاد نمادست...
آخرین ماوای دل های شکسته زائران  / راهی بجز از پنجره فولاد نمادست...

گنبد طلا، رواق ها، صحن ها، آینه کاری ها، پنجره فولاد، ایوان طلا، صدای نقاره ها و ... بهانه هایی هستند برای رهایی چند روزه یا حتی چند ساعته از تعلقات زنگار گرفتۀ محصور در زندگی غبارآلود این روزها، که گاه دلتنگی و واماندگی ما را سوی خود می خوانند . آنجا که روحمان خسته و دل مان افگار از گره های زندگی، ناخودآگاه سمت خراسان پر می کشد، عبارت «آقا ما رو طلبید» برایمان برات می شود و درنگ را جایز نمی شماریم. چرا که طلائی ترین آفتاب در مشرق ایران زمین، سالهاست درخشان تر از انوار خورشید می درخشد و میلیون ها زائر را از سراسر دنیا به سوی دیار عاشقان می کشد.

سختی و دوری راه را به جان می خریم و در بدو ورود به سرزمین خورشید با دیدن گنبد طلا از راه دور، قلب مان را زودتر راهی حرم می کنیم و ندا می دهیم: خورشید بی غروب خراسان مان سلام ... بی تردید با این سلام خستگی از تنمان به در می رود و در می یابیم که شاه پناه مان داده است. زیارت مضجع شریف هم که داستان خود را دارد و گویی تازه از مادر زاده شده ایم. اما گاهی اوقات دلتنگی هایمان بیش از حد آزارمان می دهند و یا به عبارتی دل تنگ مان ناسپاسی می کند و تعلقات و گرفتاری های دنیوی رها یمان نمی سازند و ماوایی امن تر و صمیمی تر می جوئیم. آن جاست که «پنجره فولاد» ماوای دل های شکسته زائرانی می شود با کوله باری از نامه های نانوشته و حرف های ناگفته و غم های ناشناخته ... و به قولی « وقتی دخیل پنجره فولاد می شوم / از قید و بند غیر تو آزاد می شوم.»

جایی که سخن گفتن و عریضه نوشتن و گلایه کردن را مجال نیست و باید التماس ها را با بغض به پنجره فولاد گره زد و به انتظار نشست و به قولی «راهی بجز از پنجره فولاد نماندست»

در صحن و سرای امام مهربانی و در پشت پنجره فولاد، زائران بسياري در چشم هايشان موجی از التماس های ناگفته حلقه زده و شبکه هاي پنجره فولاد را می نگرند و تسبيح را در دست مي چرخانند و عاشقانه و با اشک چشم هايشان، با امام راز می گویند.

شانه هایشان می لرزد و نگاه هایشان، ملتمسانه روبرو را می خواند چرا که « از پنجره فولاد شده روی تو پیدا...» مرحمتی از امام غریب را مرهم دل های مجروح، غم های مبهم و زخم های کهنه شان می دانند و در ملجاء درماندگان، «اذن یک لحظه نگاه» را انتظار می کشند.

آنجا که تکرار آینه های تطهیر  و مهربانی، التماس های قلبی و  گره خورده به پنجره فولاد را صد چندان می کنند تا جایی که بارقه ای و نور محبت  از آن بارگاه طلایی و به دنبال آن اشک های شوق و شکر و دل های آرام گرفته...

کاش این سرخوشی را می شد هزاران بار مشق کرد و با خود برد. اصلاً ای کاش این آرامش ابدی بود و  قلبمان را در پنجره فولاد قاب می گرفتیم.

اما حیف ... و حالا دوباره همان دریغ و حسرت همیشگی گاه رفتن و هنگامه خداحافظی و ...

کاش قیصر نمی سرود: حرفهای ما هنوز ناتمام ....تا نگاه میکنی، وقت رفتن است/ باز هم همان حکایت همیشگی! آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی...

 share network
نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام
بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام
1 نظر
سایت ساز و فروشگاه ساز یوتاب
بستن
دیگر باز نشو!