ساعت از دو گذشته بود و آخرین ارباب رجوع از اداره خارج شد. در حال آماده شدن برای رفتن به خانه بودیم که عمو نصرت آبدارچی اداره، مثل مرغی که از دهان شغال فرار کرده باشد وارد اتاق شد و خبر آورد که مدیرکل ما را به دفترش فراخوانده است. از نظر خودش لابد کار مهمی داشت که این موقع از روز ما را به دفترش دعوت کرده بود ولی ما همه میدانستیم که این فراخوان های بی محل برای ما داستان میشود! وقتی همه جمع شدیم جناب مدیر چند دقیقه ای راجع به پیشرفت علوم و تکنولوژی های نوین در دنیا و ضرورت مدرنیزاسیون در عصر حاضر، داستان سرایی نمودند و کاملاً مطمئن شدیم آخر این ماجرا « یکی داستان است پر آب چشم» ...
بعد از این مقدمه ماریناد شده و غنی شده با خزعبلات، مدیر در حالی که چشمانش از شدت هیجان برق میزد، با صدایی سرشار از اعتماد به نفس گفت: « امسال باید برای روز جهانی معلولان یک برنامه ویژه اجرا کنیم تا چشم همه دربیاد.» بعد هم با سر و در حالی که پیشانی اش چروک شد به اداره روبرو اشاره کرد. ناگفته نماند سال قبل باجناق ایشان که از قضا مدیر کل اداره روبرویی ما هستند، با اجرای طرح فلک فرسا و سوفسطایی «کولبری معلولان توسط کارمندان اداره جهت انجام امورات اداری»، مرزها و افق های خلاقیت را همراه با مهره های تحتانی L1 تا L5 کارمندانش، توامان جابجا نمودند! تا جایی که الان برخی از کارمندان این اداره در زمره معلولان بالقوه تشریف دارند و بندگان خدا با عصا و واکر و بعضاً با کمربند های آتل دار طی طریق میکنند!
همکاران که با اخلاق علمی – تخیلی مدیر آشنایی داشتند، ایده ها و طرح های مختلفی پیشنهاد کردند تا بلکه مدیر از خر شیطان پیاده شود. از تعبیه زنگ خدمت جلوی در اداره و نصب بالابر ویلچر گرفته تا انجام امورات معلولان از طریق اتوماسیون و به صورت غیر حضوری و...
اما مدیر که ظاهراً خر شیطان را دو سره کرایه کرده بود، ول کن معامله نبود و اظهار داشت: «این طرح ها همگی دمده و خز شده اند و امسال باید نوآوری داشته باشیم!» بعد هم بدون اینکه لبخند بزند یا آثاری از شوخی و مطایبه در چهره اش نمایان باشد، از پیشنهاد نصب آسانسور در ساختمان اداره رونمایی کرد. با شنیدن این جمله، چشم های ما مثل وزغی که «میگوئل ایندوراین» قهرمان اسبق دوچرخه سواری جهان با دوچرخه کوهستان از رویش رد شده باشد از حدقه بیرون زد و همگی شوکه شدیم چرا که ساختمان اداره ما یک طبقه است!
جناب مدیر سپس مختصری در خصوص انواع آسانسورهای روز دنیا و ساختار هیدرولیکی آنها افاضات کرد و از ما خواست با همکاری واحد های مالی و عمرانی شرکت، ضمن رعایت اصل صرفه جویی و تاکید بر متخصصان بومی شهرستان، با یک شرکت مهندسی معتبر و دارای شناسنامه برای عقد قرارداد طراحی، اجرا و راه اندازی آسانسور وارد مذاکره شویم.
از فردای آن روز با هر مهندسی که راجع به این طرح صحبت کردیم به مشاعر ما شک کرد و همگی بالاتفاق از مامی خواستند با یک خداحافظی خوشحال شان کنیم و برای مزاح، مقوله یا صنف دیگری را انتخاب کنیم.
اما مرغ کوچک و یخزده مدیر یک پا داشت و ایشان بر نصب و راه اندازی آسانسور در ساختمان یک طبقه اداره مُصر بود. با این وجود هیچ شرکت مهندسی حاضر نمیشد اعتبارش را برای این طرح سوفسطایی مثل چای نپتون در گازوئیل بزند و بیرون بیاورد! تا اینکه بالاخره بعد از کلی پرس و جو و جستجو، یک شرکت مهندسی زیرزمینی و قُزمیت که تمام مهندسان و پرسنلش چندین بار جواز فعالیت و صلاحیت حرفه ای شان باطل شده بود، حاضر به اجرای این پروژه فلک فرسا شدند!
البته از آنجایی که اجرای این طرح بیشتر شبیه به برنامه های شخصیت های کارتونی «پت و مت» بود و با رویکرد و توانمندی پرسنل این شرکت همخوانی داشت، کار خیلی سریع پیش رفت و قرارداد یکی دو روزه به تصویب رسید و امضاء شد. مهندسان شرکت هم چندین بار به اداره رفت و آمد داشتند و با محاسبات کارشناسانه و بررسی های موشکافانه(!) در نهایت تصمیم گرفتند ورودی آسانسور را در زیر زمین تعبیه کنند و خروجی آن را در پشت بام!
ناگفته نماند مهندس ناظر طرح ابتدا پیشنهاد اضافه کردن چندین طبقه به ساختمان را به مدیر داده بود که معمار و نقاش ازل، به زن و بچه ما رحم کرد و همزمانی این پیشنهاد با سانحه متروپل، پرونده افزایش تعداد طبقات را برای همیشه مختومه کرد.
خلاصه بعد از یکی دو ماه کنده کاری و بنایی و سر و صدا و حتی افتادن کابین در چاله آسانسور، بالاخره پروژه احداث آسانسور به پایان رسید و طی مراسمی با حضور مقامات استانی و شهرستانی افتتاح و به بهره برداری رسید. در ضمن اسم اداره ما نیز به عنوان تنها ساختمان اداری یک طبقه در دنیا که دارای آسانسور است، در گینس به ثبت رسید!
الان چند ماهی از اجرای این طرح گذشته است و با وجود اینکه مهندسان طراح در کنار راه پله، یک رمپ( سطح شیبدار) تعبیه کرده اند، هیچ معلولی جرات نمیکند از این رمپ که بی شباهت به سرازیری قبر نیست استفاده کند ولی ما کارمندان برای اینکه به مدیر کل برنخورد مجبوریم هر روز از راه پله به زیر زمین برویم و از آنجا با ترس و لرز و سلام و صلوات سوار بر آسانسور به پشت بام مشرف میشویم و بعد هم از راه پله به ساختمان اداری نزول اجلال میکنیم!
فقط خدا کند زودتر انتخاباتی، رفراندمی، جنگی، کودتایی، چیزی در مملکت رخ بدهد و قبل از فرا رسیدن روز جهانی معلولان سال آینده، تغییرات و تحولات سیاسی و جابجایی مدیران آغاز شود! باور بفرمائید این قدری که خانواده های ما بابت حضور در اداره و استفاده از آسانسور، استرس دارند و نذر و نیاز میکنند، خانواده خلبان ها و خدمه پرواز و مهماندار ها، دغدغه و دلهره ندارند!
وحید حاج سعیدی / طنز نویس
بستن *نام و نام خانوادگی * پست الکترونیک * متن پیام |