قصر رویایی پادشاه شنقیط و میلگرد فولاد مبارکه! نوشته وحید حاج سعیدی
در افسانه های قدیمی شرقی آمده است پادشاه ولایت شَنقیط برای جاودانه کردن آوازه سلطنت و پادشاهی خود تصمیم گرفت قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی آن در عین شکوه و عظمت، هیچ ستونی نداشته باشد!
کارگزار پادشاه از فردای روزی که پادشاه این تصمیم را گرفت، دنبال مقدمات کار رفت و به اکثر حجره های معاملات ملکی بلاد شان سر زد. اما زمین مناسب برای ساخت قصر پادشاه پیدا نشد. در نهایت با همکاری چند آژیتاتور یا همان کارچاق کن یک قطعه زمین بلاصاحب را که از قضا متعلق به اراضی ملی بود و در محدوده فضای سبز قرار داشت، در یک منطقه خوش آب و هوا با قیمت کمتر از عرف خریداری کرد. بعد هم زمین را با پادشاه هم دو لا پهنا حساب کرد و هزینه ساخت قصر درویشی خودش در شمال شنقیط جور شد!
القصه پس از پرداخت عوارض بلدیه و تعارفات ساخت و ساز آن دوران، معاونت معماری قصر فراخوانی منتشر نمود و از همه معماران مکتب خانه های سلطنتی و غیر سلطنتی برای طراحی و ساخت این بنای بی بدیل دعوت کردند.
معماران زیادی برای ساخت قصر داوطلب شدند، اما پس از طراحی و محاسبه و ساخت و ساز، هیچکدام از آنها از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامدند و سقف بدون ستون دوام نمیآورد و مدعیان زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند.
ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و از کارگزار خواست قضیه را با جدیت دنبال کند. خلاصه پس از جستجو و تحقیق فراوان دست آخر معلوم شد که این کار فقط از دستان هنرمند معمار زیرک و با تجربه ای به نام «اوستا یحیی» بر میآید …
کارگزار قصر شخصاً به دیدار اوستا یحیی رفت. اوستا که به دلیل فشار های اقتصادی خودش فاقد مسکن بود و در یکی از پشت بام های اجاره ای مسکن مهر و دوستی در حوالی بیابان های شنقیط زندگی میکرد، با ترس و لرز همراه کارگزار به قصر رفت. ماجرای قصر را برای اوستا بیان کردند و اوستا یحیی از بنای پروژه بازدید کرد. بعد با اجازه پادشاه فلک را سقف شکافت و طرحی نو در انداخت و کار را آغاز کرد. اوستا در مدت چند ماه کاخ افسانه ای پادشاه را تا زیر سقف بالا برد و اعجاب و تحسین همگان را برانگیخت اما درست وقتی که دیواره ها به زیر سقف رسیدند و کار در مراحل نهایی بود ناگهان اوستا یحیی ناپدید شد و کار اتمام قصر افسانه ای نیمه کار ماند …
ملازمان پادشاه مدتها پی او گشتند. تمام پشت بام ها و زیر پله ها و هر جایی که امکان داشت اوستا آنجا را برای زندگی اجاره کرده باشد، گشتند ولی اثری از اوستا نبود! پادشاه خشمگین شد و دستور داد اگر او را یافتند نصف بدنش را در بتن قالب گیری گیرند و مابقی اش را نمای رومی کار کنند تا برای بقیه درس عبرتی شود که کار پادشاه را نیمه کاره رها نکنند! اما پس از گذشت هفت سال دوباره سر و کله اوستا یحیی پیدا شد.
درباریان که از اخلاق سگی و لجباز بودن پادشاه آگاه بودند اوستا یحیی را کَت بسته با یک فرغون ماسه، نیم کیسه پنجاه کیلویی سیمان بجنورد، یک کارتن سنگ رومی مجتمع سنگبری هشت بهشت اصفهان و یک نیم بشکه مخصوص ساخت دوغاب سیمان به حضور پادشاه آوردند! اما قبل از اجرای حکم پادشاه و قالب گرفتن معمار نگون بخت، اوستا یحیی از پادشاه درخواست کرد به حرفهای او گوش کنند. او توضیح داد که علت ناکامی معماران قبلی در برافراشتن سقف تالار بی ستون عجله در ساخت سقف و همچنین استفاده از میلگرد بی کیفیت بوده است. چرا که میل گردهایی که معماران در ساخت و ساز ابنیه مختلف استفاده میکردند همگی چینی و بی کیفیت بودند و از طرفی چون زمین به دلیل فشار دیواره ها و عوارض طبیعی نشست میکند، اگر پس از بالا رفتن دیواره بلافاصله سقف ساخته شود به دلیل نشست زمین و کیفیت پائین میل گرد ها بعداً سقف نیز ترک میخورد و فرو میریزد و قصر جاودانه نخواهد شد…
پس لازم بود مدت هفت سال سپری شود تا زمین و دیواره ها نهایت افت و نشست خود را داشته باشند تا هنگام ساخت سقف که موعدش همین حالا است مشکلی پیش نیاید. بعد هم در مورد غیبتش گفت: اگر من در همان موقع این موضوع را به شما میگفتم حمل بر ناتوانی بنده میکردید و من نیز به سرنوشت دیگر معماران ناکام، به کام مرگ میرفتم. فلذا از انظار مخفی شدم تا در زمان مناسب به ادامه ساخت قصر بپردازم …
پادشاه و وزیران به هوش و ذکاوت او آفرین گفتند و ادامه کار را با پاداش بزرگتری به او سپردند. اوستا یحیی ظرف یک سال قصر رویایی مروارید شنقیط را اتمام و آماده افتتاح نمود.
مراسم باشکوهی برای افتتاح قصر برگزار شد و شخصیتها و رجال بزرگ سیاسی آن عصر و سردمداران کشورهای دوست و همسایه نیز به جشن دعوت شدند. جارچیان، نقاشان و کاتبان مختلف، مثل مور و ملخ از در و دیوار قصر بالا میرفتند و داستان افتتاح قصر افسانه ای را پوشش خبری میدادند و مشاهدات خود را برای آیندگان و ثبت در تاریخ نگارگری و یادداشت برداری میکردند. اوستا یحیی هم با شور و اشتیاق فراوان تالارها، سرسراها، اطاقها، راهروها، طبقات، پلکانها، ایوانها و چشم اندازهای زیبا و اسرار آمیز قصر را به پادشاه و هیات همراه نشان میداد. دست آخر اوستا یحیی پادشاه را به یک اطاق کوچک مخفی در زیر زمین برد و رازی را با پادشاه در میان گذاشت. او به ستون کوچکی اشاره کرد و گفت: «اعلی حضرتا... کل بنای این قصر به این یک ستون متکی است. من برای ساخت این ستون از میل گرد های چینی بی کیفیت گرید GB 1499.2 استفاده کردم که این میل گرد ها فاقد استحکام، داکیلیته( شکل پذیری) هستند و توانایی مقاومت در مقابل سیکل های تغییر فرم را ندارند و با یک ضربه مثل چوب خشک میشکنند! بنابراین این ستون استحکام ندارد و با یک لگد تخریب میشود. پس از آن هم کل بنای قصر به تدریج و ظرف مدت چند ساعت فرو میریزد!» پادشاه عصبانی شد: «مرتیکه ارنعوت... من که بودجه کافی در اختیارت گذاشته بودم. چرا از میل گرد های دارای روکش اپوکسی فولاد مبارکه اصفهان با استانداردISNO 3132 استفاده نکردی؟!» اوستا یحیی گفت: «من به این دلیل از میلگرد چینی بی کیفیت در این بخش از ساختمان استفاده کردم که اگر یک روز کشور به دست بیگانگان افتاد، شما بتوانید این ستون را به سرعت و به راحتی تخریب کنید تا دشمنان نتوانند قصر افسانه ای شما را تملک کنند!» شاه یک بار دیگر از هوش و ذکاوت اوستا یحیی به وجد آمد و از سر شگفتی اوستا یحیی را به خاطر هنر، هوش و درایتش تحسین کرد و به او وعده پاداشی بزرگ تر داد. بعد هم از او خواست این راز را با کسی در میان نگذارد!
چند روزی گذشت و موعد دریافت پاداش اوستا یحیی معمار فرا رسید. اوستا یحیی را که ردای مارک دار پوشیده بود و از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید وارد قصر شد. او را با تشریفات تمام به بالاترین ایوان قصر بردند و پادشاه در برابر چشمان تماشاگران دستور داد اوستا را در گونی کنفی بگذارند و به پایین پرتابش کنند تا بمیرد!
اوستا یحیی در آخرین لحظات حیات خود قبل از اینکه او را در گونی بچپانند به چشمان پادشاه نگاه کرد و در حالی زبانش بند آمده بود و در دلش به پادشاه فحش های مثبت 18 میداد با زبان بی زبانی پرسید: «آخر چرا!؟»
پادشاه نگاهی عاقل اندر سفیه به او انداخت و گفت: «مرد حسابی این دیگر سوال ندارد. برای اینکه جز من کسی راز جاودانگی و فنای قصر را نداند!» سپس با اشاره پادشاه، ملازمان او را پایین پرتاب کرده و اوستا یحیی مثل خیار ترکمن صحرا ترکید و به چند قسمت نامساوی تبدیل شد!
هنوز پادشاه از پله های قصر پائین نیامده بود که ماموران اجرای احکام تصرفات عدوانی وارد محوطه قصر شدند و قبل از اینکه پادشاه بتواند لابی کند و موضوع زمین خواری و تغییر کاربری را ماستمالی کند، تخریب قصر را آغاز کردند و رویای جاودانگی قصر پادشاه را مثل چای نپتون داخل مازوت لیتری 4 دینار فرو کردند و در آوردند!
بعد از این ماجرا پادشاه دچار reactive depression یا همان «افسردگی واکنشی شدید» شد و درمان های بالینی، انجام مشاوره، حمایت روانی و عاطفی خانواده و حتی بر و بچه های حرمسرا، مصرف گیاه شاهدانه و سیلوسایبین، طب سوزنی، انجام امور داوطلبانه، مطالعه کتاب، گوش کردن به نواهای خنیاگران مذکر و مونث و ... هم افاقه نکرد و پادشاه تصمیم گرفت تاج و تخت را رها کند و به یکی از واحد های مسکن مهر و دوستی که قبلاً پیش خرید کرده بود نقل مکان کند. این تصمیم پادشاه بهترین تصمیم عمرش بود و پادشاه با ملکه سال های سال به خوبی و خوشی زندگی کردند.