menusearch
nedayekatul.ir

ملاحظات راهبردی و سرود ارکسترال!

جستجو
۱۴۰۲/۱۰/۲ شنبه
(0)
(0)
ملاحظات راهبردی و سرود ارکسترال!
ملاحظات راهبردی و سرود ارکسترال!

  امروز صبح بعد از نرمش صبحگاهی طبق معمول تلویزیون را روشن کردم. تیم ملی کشتی قهرمان شده بود و بروبچه های شبکه سه از دیروز همچنان در حال کوبیدن بر طبل شادانه بودند! در شبکه دو هم سالار عقیلی که به تازگی از اسپانیا تشریف آورده اند با شور و هیجان در حال نوازش وطن - این شکوه پابرجا - بود. گزارشگر شبکه خبر هم در حال مصاحبه با چند ماه رو و سیمین بَر بود؛ البته با رعایت ملاحظات راهبردی و تنها با نمایش بخشی از تصنیع خداوندی در قالب چشمان شهلا و زلف پریشان و کمان ابرو و قس علی هذا...

  استغفر الله گویان تلویزیون را خاموش کردم و ویلچر اهدایی شورای شهر را سوار شدم و به سمت نانوایی راه افتادم. در راه تعدادی از کارگران شهرداری را در حال شستن درب منازل و تابلو و کرکره مغازه ها دیدم. عده ای نیز با وسواس خاصی مشغول وجین و تراشیدن علف های هرز اطراف گل های زنبق و درختچه های سیکاس تازه کاشته شده در بلوار بودند. به نانوایی رسیدم. شاطر با خوشرویی جلو آمد و سلام و خوشامد گفت. بعد از تحویل نان هم تا سر کوچه مرا همراهی کرد و ویلچرم را هل داد. تعداد کنجد های روی نان داغ از سنگریزه های آسفالت خیابان هم بیشتر بود. عطر نان داغ در خیابان پیچید. در مسیر خانه چندین تاکسی جدید هیبریدی که هنوز بوی نویی می‌دادند جلوی پایم ترمز کردند و با خوشرویی درخواست کردند تا مرا به منزل برسانند. اما عذر خواهی کردم و ویلچرسواری صبحگاهی را به ماشین سواری ترجیح دادم!

  بعد از صرف صبحانه در حال پوشیدن لباس بودم که صدای دینگ دینگ پیامک گوشی توجه مرا به خود جلب کرد. از آنجا که ارسال
پیامک های تبلیغاتی انبوه جرم است، پیامک را باز کردم. اطلاعیه ای از بانک بود. «مشتری فرهیخته و گرامی، درخواست وام شما واصل گردید. لطفاً جهت دریافت وام یک صد میلیونی با کارمزد یک درصد عدد 1، وام دویست میلیونی با کارمزد دو درصد عدد ۲، وام سیصد میلیونی، با کارمزد سه درصد عدد 3، وام چهارصد میلیونی با کارمزد چهار درصد عدد 4 را به همین سرشماره ارسال نمائید و در صورت نیاز به وام های میلیاردی و بالاتر عدد 5 را وارد کرده و یک تُک پا تا بانک تشریف بیاورید!» هنگام بستن صفحه گوشی دستم به ناگاه روی عدد 5 رفت و بعد از چند ثانیه پیامک «تشکیل پرونده وام» واصل شد!

  برای رفتن به اداره آماده شدم. در پارکینگ ماشین با اولین استارت روشن شد ولی صدای خفیفی از موتور شنیده شد. دیروز هم همین صدا موقع استارت زدن از موتور شنیده شد. پسرم ویلچر را در صندوق عقب خودرو گذاشت و درب پارکینگ را باز کرد. چند نفر با لباس فرم در حال پائین آوردن یک خودروی صفر از روی تریلی حمل خودرو بودند. از آنها خواستم قبل از پائین آوردن خودرو، تریلی را مختصری جایجا کنند تا بتوانم عبور کنم. مسئول گروه جلو آمد و با خوشرویی گفت: مامور نامحسوس خدمات پس از فروش شرکت ما گزارش داده احتراق در سیلندر شماره سه خودروی شما کمی با تاخیر انجام می‌شود. ضمن پوزش از شما بابت این اتفاق، لطفاً وسایل شخصی تان را از داخل خودرو بردارید. این هم سوئیچ ماشین جدید! در ضمن شما به اداره تشریف ببرید ما خودمان ماشین را برای اسقاط می‌بریم و درب پارکینگ را هم می‌بندیم!

  سوار خودروی جدید شدم و قبل از رفتن به اداره تصمیم گرفتم یک سر به بانک بروم و اطلاع بدهم که من وام درخواست نکرده ام. محل پارک ویژه معلولان خالی بود. خودرو را پارک کردم. یکی از کارمندان بانک جلو آمد و ویلچر مرا از صندوق عقب بیرون آورد. تشکر کردم و به سمت بانک راه افتادم. جلوی بانک ایستادم و نگاهی به رمپ انداختم. رمپ که چه عرض کنم سطحی مورب با شیبی در حدود 60 درجه! من فکر کنم پیمانکار سازنده رمپ، ویلچر را با لندکروز J300دارای وینچ ( موتور کوچکی جلوی خودرو که دارای سیم بکسل است) اشتباه گرفته بود! در همین حال و هوا بودم که ناگهان ویلچر به حرکت در آمد. پشت سرم را نگاه کردم؛ معاون بانک را دیدم که با تمام قوا بلاتشبیه در حال زور زدن بود تا ویلچر را از روی رمپ به داخل بانک هدایت کند! معاون چند بار دور خیزکرد و با همه توانش سعی می‌کرد ویلچر را به سمت در ورودی بانک هل دهد. صورتش مثل صورت مرحوم داداشی موقع هل دادن سورتمه 350 کیلوگرمی سرخ شده بود و رگ های گردنش بیرون زده بودند. در همین اثنا رئیس بانک سر رسید و قبل از اینکه من فرصت سلام و علیک پیدا کنم، عین «رضا یزدانی» پلنگ جویبار در برابر «نوروز تایمازوف» آذربایجانی، سر و ته مرا جفت و جور کرد و مرا بالای سر برد و به سمت در ورودی بانک راه افتاد! بعد هم نیم نگاهی به معاون انداخت و در همان حال گفت: پسر جان یادت باشه «عبادت به جز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و رَمپ نیست!»

در بانک با یک پارچ آبمیوه (آبمیوه نه ها آبِ میوۀ) طبیعی تازه و نان خامه ای پذیرایی شدم. بعد هم به زور وام دراز مدت کم بهره را به حسابم واریز کردند و تَنگش هم یک تنفس چند ماهه لحاظ کردند. دست آخر چند نفری مرا تا نزدیک خودرو مشایعت کردند و راهی اداره شدم.

در راه اداره رادیوی ماشین را روشن کردم. رادیو در حال پخش سرود ارکسترال فریدون شهبازیان با اجرای گروه کر بود. «من رای می‌دهم... تو رای می‌دهی… »

آقا به مولا ما هم رای می‌دهیم. شما را به خدا این قدر خودتان را اذیت نکنید!

نظرات کاربران
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

بستن
*نام و نام خانوادگی
* پست الکترونیک
* متن پیام

0 نظر
بستن
دیگر باز نشو!